خواجه اسفندیار می دانی


که به رنجم ز چرخ رویین تن

من نه سهرابم و ولی با من


رستمی می کند مه بهمن

خرد زال را بپرسیدم


حالتم را چه حیلتست و چه فن

گفت افراسیاب وقت شوی


گر به دست آوری از آن دو سه من

باده ای چون دم سیاووشان


سرخ نه تیره چون چه بیژن

گر فرستی تویی فریدونم


ورنه روزی نعوذبالله من

همچو ضحاک ناگهان پیچم


مارهای هجات بر گردن